۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

share each day with me

بعد از ماه ها، دوباره زنگ زدی. خوشم میاد خیلی طبیعی طوری احوالپرسی  و صحبت میکنی که انگار همین دیروز با هم صحبت کردیم، انگار نه انگار چند ماهه از هم بی خبریم. راحت میگی: بریم شام بخوریم؟
میگم: نه
- پس بریم بیروم یه دوری بزنیم؟
+ نه
- بیام دنبالت برسونمت خونه؟
+ نه
- امروز از دنده چپ بیدار شدی؟
+ نه
- فردا زنگ بزنم امکان داره از دنده راست بیدار شده باشی؟
با اینکه به قول تو بدجنس ورفیق نیمه راه و بی وفا و نامهربونم، ولی تلفنت خوشحالم کرد واقعا به خنده های سرخوشانه و صحبت با یک دوست نزدیک نیاز داشتم و البته اینقدر بدجنس هستم که به تو چیزی نگم.