۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

فصل سرد بی تو بودن آغاز شد

حس تو


نبض تو 


دست تو...... خاطره شد


عشق تو 


یاد تو


اسم تو...... خاطره شد


گوزن، میامی، پروما، ارکیده، کالج همه خاطره شدند.


دیروز یه دوستی عمیق هیجده ماهه به پبشنهاد من و با سختی زیاد تموم شد. دوستی ای که پر بود از اختلاف نظر و اختلاف سلیقه ولی هیچوقت دعوا نکردیم. من از اینکه دوستی ساده مون تبدیل به عشق شده بود می ترسیدم، اصلا من از عشق می ترسم از اینکه وابسته بشم از اینکه نتونم برای همیشه کسی رو که وابسته اش میشم رو داشته باشم می ترسم. پس فکر کردم چون شرایط با هم بودن برای همیشه رو نداریم پس بهتره زودتر تمومش کنیم. با عشق ورزی، به من نزدیکتر نمی شدی با عشقت  هر روز بیشتر منو از خودت دور میکردی.


به خاطر همه فداکاری هات، خوبی هات، پر کردن تنهائی هام به خاطر تمام همراهی هات ازت ممنونم. از همین الان دلم برای شعرهات، خنده های خوش آهنگت،کل کل کردن های بی پایان که هیچکدوم کوتاه نمی اومدیم، حافظ خوانی و یک مصاحبت دل نشین با تو تنگ شده.


 

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

Ambivalence



- با دست عقل پس می زنم تو را و با تمام وجود پیش می کِشم تو را.


- - چقدر دلم این روزها چیزهای محال میخواهد.


- - - دوست دارم اون اتفاقی بیفته که من میخوام که همه چیز همینطور که هست همینطور که بود ادامه پیدا کنه.




 

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

دلتنگی

چقدر تفاوت است میان دلتنگی دو عاشق،
میان دلتنگی یک زن برای مرد و دلتنگی یک مرد برای زن 


                            agunish 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

بهانه

شده تا به حال دوست داشته باشی بری خونه یه نفر، صاحبخونه هم بارها دعوتت کرده باشه و گفته باشه اینقدر عزیز هستی که هر وقت بیای قدمت سر چشم، ولی نتونی بری با اینکه خیلی دلت میخواد بری و خونه اش رو ببینی و یک چای دوستانه بخوری.همه این رد دعوت هم به خاطر بعضی اخلاق ها و بدبینی خودته.

حسرت اون مهمونی دوستانه همیشه با آدم می مونه.

Let's Talk About Love

 
Everywhere I go all the places that I’ve 
been 
Every smile's a new horizon on a land 
I’ve never seen 
There are people around the world - 
different faces different names 
But there's one true emotion that 
reminds me we're the same... 
Let's talk about love 

From the laughter of a child to the tears 
of a grown man 
There's a thread that runs right through us 
and helps us understand 
As subtle as a breeze - that fans a flicker 
to a flame 
From the very first sweet melody to the 
very last refrain
Let's Talk About Love


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

 

درست موقعی که تصمیم گرفتم خیلی جدی در مورد ادامه دوستی مون باهات صحبت کنم زنگ زدی و میگی موضوع رساله دکترات تائید نشده.اعصابم خورد میشه، همیشه همینطوره وقتی برای چیزی برنامه ریزی میکنم همه چیز بهم میریزه دو هفته است دارم برای صحبت با تو فکر میکنم حالا که همه چیز برای زدن حرف هام آماده است موضوع رساله ات پیش اومد. نمی تونم تو این شرایط پیشنهاد تموم کردن دوستی مون رو بدم، نمی تونم تو این شرایط تنهات بذارم، به جاش هر چی فحش بلدم تو دلم نثار مدیر گروه تون میکنم با این نظردادنش.

- سومین باره که به خاطر ترس، وقت دندانپزشکی ام رو کنسل میکنم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

خروس بی محل

ساعت 12/5 شب -  در حال تست زدن رو کتاب خوابم برده با صدای sms بیدار میشم. نوشته:

یار من میشوی ای ماه رو؟  بقیه sms هم به لطف مخابرات تبدیل به some text missing شده.

جواب میدم: نخیر

مینویسه: بد اخلاقِ بی احساس

میگم: باز نصف شبی شاعر شدی، داشتم یه خواب خوب می دیدم بیدارم کردی.

می نویسه: خوب تعبیر خواب خوبت منم دیگه :D 

حالا از دیشب تا حالا دارم فکر میکنم خواب چی میدم چی کار کنم یادم بیاد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

multi case



من نمیدونم چطور بعضی ها در آنِ واحد می تونند با چند نفر دوست باشند. به نظر من دوستی با جنس مخالف تو جامعه ما به اندازه کافی استرس به همراه داره به خصوص برای دختر ها، حالا چطوری بعضی ها این استرس رو واسه خودشون چند برابر می کنن من موندم. البته این مساله در بین آقایون کاملا طبیعیه و بین پسرها شیوع بالایی داره. دخترهایی که همزمان با چند پسر دوستند نادرند ولی وجود دارند. دختری رو می شناسم که با سه تا پسر دوسته:


آقای الف: این خانم به شدت به این آقا علاقه داره. جناب الف هم خانم رو دوست دارن ولی بهش گفته که من مرد ازدواج نیستم.(چون آقا به مسافرت و جهانگردی بیشتر علاقه داره)


آقای ب: ایشون از همکلاسی های سابق خانم هستند. آقای ب خانم رو دوست دارند ولی خانم ایشون رو دوست ندارند و فقط برای روز مبادا آقای ب رو تو آب نمک نگه داشته.


آقای ج: آقای ج در زمینه کاریش آدم موفقیه و به تازگی یک بورس تحصیلی خارج از کشور هم گرفته و البته عاشق خانم هم شده است. خانم هم که از مدتی پیش برای مهاجرت به کانادا اقدام کرده ولی هنوز به جایی نرسیده، پیشنهاد ایشون رو قبول کرده هرچند که دلش همچنان پیش آقای الف جامونده. 


- چه طوری بعضی ها می تونند اینطوری باشند؟ معمولا خانم ها با نگاهی به آینده این کارو انجام میدن ولی آقایون برای خوشگذرانیِِ بیشتر معمولا با چند تا دختر دوست میشن، که کار هر دو گروه اصلا از نظراخلاقی درست نیست به خصوص پسر ها که همچنان دوست دارند پس از اینکه در جوانی خوشی هاشون رو کردن با دختری آفتاب و مهتاب ندیده ازدواج کنند. 


پ.ن : خیلی وقته میخوام از علیرضا مترصد به خاطر معرفی دریا دادور تشکر کنم.دریا دادور سوپرانیست و خواننده ترانه‌های فولکلوريک ايرانی مقیم فرانسه است. اگه تا به حال آهنگی ازش نشنیدین صدای زیباش رو از دست ندین.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

چهار سال پیش
دانشجو که بودم تو انجمن علمی دانشگاه فعالیت میکردم، یه آقا پسر دانشجو هم اونجا فعالیت میکرد که توجه خاصی به من داشت، اولش من متوجه نمی شدم بعد که دیدم بقیه دوستان گاهی شوخی میکردن که سید خیلی هواتو داره و اینجور حرف ها، چند روزی رفتارش رو زیر نظر گرفتم دیدم آره، انگاری که برخوردش با من یه جور دیگه است.(چون سید بود بین خودمون سید صداش میزدیم) البته ایشون هیچ وقت علاقه احتمالیش به من رو به زبون نیاورد. کار به جایی رسیده بود که هر وقت دوست های صمیمی منو می دید حال منو می پرسید و سلام می رسوند یا تو جلساتی که داشتیم در مورد هر چیز اول نظر منو می پرسید و یکسری کارهای بقول بچه ها تابلو انجام میداد. دیگه بخشی از  شب نشینی های ما در خوابگاه مختص سید و کارهاش شده بود و اسباب شوخی و خنده. هرچی من میگفتم بابا اینطوری که شما میگین نیست، اصلا من از این بشر خوشم نمیاد، واقعا هم خوشم نمیومد، بچه ها هم یه مسخره بازی جدید در می آوردن تا اینکه یکی از بچه ها با رفیق گرمابه و گلستان سید نامزد کرد و گفت نامزدش گفته سید به من علاقه داره و به دلایلی بروز نمیده. ناگفته نماند که سید خیلی درسخون بود و کلا تو دانشگاه وجه خوبی داشت البته تا حدی هم مارموز و محتاط بود در نتیجه دوستان تشخیص دادن که احتمالا نمیخواد موقعیتش تو دانشگاه خراب بشه.

 

یک سال پیش - نمایشگاه کتاب تهران
از شلوغی سالن خسته شدم میام بیرون منتظر خواهرم میشینم. یه نفر به فامیل صدام میکنه، برمیگردم سید رو می بینم. بعد از دانشگاه ازش خبر نداشتم. میگه فکر نمی کردم دوباره ببینمتون. خوشحالیش رو پنهون نمیکنه. یه کم صحبت میکنیم و بعد خداحافظی و اون میگه به امید دیدار.

 

امروز
سید میل زده میگه امسال میای نمایشگاه کتاب؟ برنامه اتون چطوره؟ اگه بشه هماهنگ کنیم همدیگه رو ببینیم. آخرش از علاقه خودش من گفته و خواسته در این مورد با من صحبت کنه.
- جواب میدم حوصله شلوغی نمایشگاه رو ندارم و نمیام. و اضافه میکنم که علاقه ای بیش از یک هم دانشگاهی بهش ندارم. دلم میخواد با بدجنسی چند تا حرف دیگه بهش بزنم تا حالش جا بیاد که از خیرش میگذرم. 
- با خودم فکر میکنم خوب سید جان از اول حرفت رو میزدی واقعا این همه زمان لازم بود. اگه همون چهار سال پیش حرفت رو میزدی. جواب نه رو می شنیدی واین همه سال فکر نمی کردی که بالاخره بگی یا نه. حتما پیش خودش فکر کرده منم براش میمیرم و چهار سال منتظر اون موندم.خیلی این بشر حرصم رو درآورده

 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

- مرکزی که من در اون مشغول به کار بودم اسفند ماه گذشته ورشکست شد، در نتیجه من بیکار شدم. از اونجایی که عادت ندارم زیاد خودم رو ناراحت کنم تصمیم گرفتم از فرصت پیش اومده واسه انجام کارهایی استفاده کنم که انجامشون داشت برام تبدیل به آرزو میشد، دوماه فقط خوردم، خوابیدم، فیلم دیدم، گشتم و تفریح کردم البته در کنارش واسه کنکور ارشد وزارت بهداشت که خرداد برگزار میشه هم ثبت نام کردم. حالا که خوشی هام رو کردم و از درس خوندن هم خسته شدم شدیدا دلم واسه کار کردن تنگ شده.


- چند روز پیش یکی از دوستام واسه کار موسسه ای رو بهم پیشنهاد کرد. روز مصاحبه بعد از اینکه جناب مدیر داخلی مرکز زندگی تمام زندگان و مردگان ما را زیر و رو کرد، پرسید: در سرعت عمل، دقت، اخلاق و چند مورد دیگر به خودتون چه نمره ای میدین؟    اول خواستم به همه نمره 20 بدم ولی فکر کردم زشته، به خاطر همین یکی در میان به خودم 20 و 19 دادم.


- پنج ماه پیش در یک آزمون استخدام دولتی هم شرکت کرده بودم که امروز تماس گرفتند و گفتند قبول شدم و باید مدارک بفرستم واسه گزینش نهایی.اصلا فکر نمی کردم بدون پارتی و سهمیه بشه استخدام دولتی شد. البته اگر از گزینش رد نشم.