۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

Let your soul be your pilot

روز شنبه با همه استرسی که داشتم آماده شدم برم گزینش. واضح بود که باید بدون آرایش می رفتم چون دیدم اینجوری خیلی ریا میشه، دلم زدم به دریا و یه رژ ملایم زدم. پنج دقیقه از زمان تعیین شده گذشته بود که رسیدم، اول دو طبقه پله تنگ رو بالا رفتم بعد وارد یه راهروی طولانی شدم با یه عالمه اتاق در بسته که عنوان اتاق روی درش نوشته شده بود. انتهای راهرو اتاق مصاحبه بود، که یه خانم دیگه هم منتظر نوبت مصاحبه اش بود میگفت بهش گفتن ساعت 8:30 اونجا باشه ولی ساعت 10 اومده، حالا قراره بعنوان آخرین نفر مصاحبه بشه. من 5 دقیقه دیر رسیده بودم داشتم میمردم بعضی ها واقعا بی خیالن.
بالاخره در باز شد و قربانی قبلی از اتاق بیرون اومد و گفت نفر بعدی 5 دقیقه دیگه بره داخل. و گفت مصاحبه کننده یه خانم خیلی محجبه و با ابهت و جبروته. پدر ترس بسوزه، دستم بی اختیار کشیده شد روی لبم.
فضای اتاق خیلی سرد و سنگین بود: یک ساعت، میز و صندلی مصاحبه کننده و یک صندلی برای قربانی دکوراسیون اتاق رو تشکیل میداد. از زمین و زمان و سیاست و احکام و قانون اساسی گرفته تا دوستام و علت دوستی با اونها ازم سوال کرد. تقریبا 25 دقیقه طول کشید، خدا رحم کرد قبلش مطالعه کرده بودم و تونستم بیشتر سوالاتش رو جواب بدم.
برخلاف چیزایی که شنیده بودم خیلی وحشتناک نبود، برخورد خانمه هم خیلی خوب بود. امیدوارم زودتر نتیجه اش معلوم بشه.

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

همیشه از اینکه اضافه وزن ندارم و تو خونه و مهمونی و تولد میتونم هر نوع غذا و دسری رو که دوست دارم بخورم بدون اینکه نگران چاق شدن باشم خوشحالم، دوستام با حسرت میگن خوش به حالت که استعداد چاقی نداری. تنها نکته آزاردهنده این بی استعدادی در چاق شدن تو ماه رمضونه با اینکه هیچوقت فلسفه این همه گرسنگی کشیدن تو ماه رمضون برام قابل هضم نبوده، تقریبا همیشه روزه گرفتم با این غصه که بعد ماه رمضون چقدر باید زحمت بکشم تا این دو کیلو کاهش وزن رو جبران کنم که به وزن مطلوبم برگردم. به هر حال غرغر فایده ای نداره و باید روزه گرفت.
***************
امروز بعد ار 75 روز کار کردن بهم اطلاع دادن که شنبه واسه مصاحبه و گزینش نهایی برم هسته گزینش، با این چیزهایی که در مورد سوالات و مراحل گزینش شنیدم از الان دارم می لرزم.
داشتم رساله و قانون اساسی رو میخوندم که چشمم افتاد به کمد، مثل برق گرفته ها پریدم سر کمد هر چی گشتم دیدم مانتوی مناسب واسه روز گزینش ندارم، مانتوهام خیلی تنگ و کوتاه نیستن ولی به درد روز گزینش هم نمی خورن. ناامیدانه داشتم فکر میکردم حالا باید برم یه مانتوی گشاد و بلند بخرم که احتمالا بیشتراز یکبار هم پوشیده نمیشه که چشمم به ماتنوی دوست خواهرم* افتاد که گذاشته بود خونه ما و از اونجایی که دو سایز بزرگ تر از منه مانتوش تو تن من جون میداد واسه برگزاری هر گونه مراسم مصاحبه و گزینش، خلاصه ازش اجازه گرفتم که مانتوش رو بپوشم.
امیدوارم روز مصاحبه مجبور به دروغگویی نشم. بعدش میام یک جلسه گزینش واقعی رو براتون تعریف میکنم.
امیدوارم زودتر سیستم گزینش کشور از تصمیم گیری بر اساس ظاهر و مذهب افراد به گزینش بر اساس علم، تخصص و مسولیت پذیری افراد تغییر کنه.
* دوست پسر این خانم کادو براش مانتو خریده بود و خانم هم مانتو رو گذاشته بود خونه ما، تا در شرایط مناسب که از سوالات مامانش در امان باشه کادوش رو ببره خونشون.

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

رنگین کمان یادت

رنگین کمان شده ام
هر روز به رنگی جدید در می آیم،
شاید که رنگ بی تو بودن را محو کنم،
راستی رنگین کمان دوست داری....؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

یک دست و چند هندوانه؟

از یکماه پیش چند تا کار رو با هم شروع کردم ولی هنوز هیچ کدوم رو تموم نکردم، از اونجایی که ماه رمضون نزدیکه و تو این ماه تقریبا همه چیز به حالت نیمه تعطیل در میاد، افتان و خیزان دارم تلاش میکنم تا آخر ماه تمومشون کنم اگه این هندوانه هایی که با یک دست برداشته م همینطور رو دستم بمونن علاوه بر ضررشون، بوی اونها هم درمیاد و کلی آبروریزی میشه. شروع یک کار جدید همیشه برام لذت بخشه ولی اگه انجامش طولانی بشه دیگه حس تموم کردنشو ندارم، مثل الان با این هندونه هایی که دستمه گاهی هندونه دیگه بهم چشمک میزنه بیا منم بردار ولی من سخت مقاومت میکنم.
یکی از آشنا ها میگفت: شروع یک کار براش سخته ولی دوست داره کارهای نیمه تمام رو حتی اگه مال شخص دیگه ای باشه رو تموم کنه. من که عمرا اعصاب این کارو داشته باشم فقط حیف که کارهام تقریبا شخصیه و از اون کمکی برنمیاد.

* آکسین عزیز چرا نمیتونم وارد بلاگت بشم آدرست رو عوض کردی؟ امیدوارم حذفش نکرده باشی.

* یه فیلم دیدم به اسم pay it forward . تئوری فیلم برام جالب بود و در کل فیلم خوبیبود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

دیگر زلفی نیست تا بر باد دهم....

دیروز یکی از همکارام موهاش رو کوتاه کرده  بود اینقدر مدل موهاش ناز بود که منم جو گیر شدم آدرس آرایشگاه رو گرفتم و عصر رفتم موهای نارنینم رو سپردم دم تیغ. وقتی برگشتم خونه مامانم اینقدر عصبانی شد که حد نداشت. خواهرم میگه: بهتر کوتاهشون کردی. چی بود اون همه مو، شده بودی شکل معشوقه حافظ. میگم: وا معشوقه حافظ به اون خوشگلی اگه زودتر میگفتی اصلا موهامو کوتاه نمی کردم .
حالا واکنشهای بقیه یک طرف، از دیروز یه آدم غریبه از تو آینه بهم نگاه میکنه هر چی نگاش میکنم یه کمی قیافه اش به نظرم آشنا میاد ولی نمی شناسمش، هی کشوی گل سر هام رو نگاه میکنم با خوم میگم وای چقدر طول میکشه تا بتونم دوباره استفادشون کنم.  پشیمون شدم من موهامو میخوام .....