۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

                                                                                     

             


  دو سالی میشه که این درخت میوه باغچه ما محصول میده ولی از اونجایی که در همین مرحله ای که در عکس دیده میشه محصولش توسط من چیده و نوبر میشه هنوز کسی نمی دونه که این شبه گوجه سبزها قراره به چه میوه ای تبدیل شوند مثلا آلو زرد، آلو سیاه یا هر میوه ای از این خانواده و هویت اصلی این درخت همچنان ناشناخته مانده است. ولی امسال به خودم قول دادم به شاخه بالایی دست نزنم و اجازه بدم درخت بیچاره تعیین هویت بشه.


وقتی میرم تو حیاط و چشمم به درخت بیچاره میفته به سختی میتونم در مقابل وسوسه چیدن میوه اش مقاومت کنم، شاید تعیین هویت رو گذاشتم واسه سال آینده


 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه


تو چه دانی كه پس هر نگه ساده من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
یا نگاه تو، كه پر عصمت و ناز،
بر من افتد؛ چه عذاب و ستمی ست.

 


-اخوان ثالث

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

   

  ای سـرو نـاز حُـسـن کــه خـوش می‌روی بـه نـاز      


                                                          عـشّــاق را بـه نــاز تــــو هـر لـحـظـه صــد نیاز




 


 دلم واسه ناز کردن تنگ شده، اصلا از وقتی با تو هستم ناز کردن هم یادم رفته، چرا که ناز کشی نمی دانی. ناز کردن زیبایی و لطافت زنانگی ست و تو این زیبایی را در جای دیگری می جوئی.




پ.ن: ای پسران ناز کشیدن را نیکو فرا بگیرید که در دو دنیا بسیار به کار شما آید.


۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

 


 آزاردهنده ترین صدای بهار صدای ناله وقت و بی وقت گربه هاست. مخصوصا سر ظهر که میخوای استراحت کنی، گربه هم که کوچه رو خلوت می بینن و مشغول میشن، تا زوج گربه اول ساکت میشن زوج گربه ای بعدی صداشون در میاد. وای ی ی که چقدر این صدا اعصاب منو خرد میکنه


 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

I love my eyes when you look into them
I love my name when you say it
I love my heart when you love it
I love my life when you are in it




 

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

 


پسر: بیا خونمون با هم درس بخونیم.
دختر: مثلا چه درسی بخونیم؟ نه رشته هامون یکیه نه درسهامون مشترک.
پسر: اشکالی نداره. حالا تو بیا، ژنیکولوژی عملی می خونیم.

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

باران و خاطرات

 


این روزهای بارونی بهاری منو یاد بارون های چند روزه شمال و روزهای درس و زندگی سخت ولی خوش خوابگاه میندازه. یادمه روزهای بارونی به زور فقط کلاس میرفتیم و مثل بچه های خوب صاف بر میگشتیم خوابگاه، حتی زورمون میومد بریم نون بخریم، از مجبوری فقط پلو میخوردیم.


یه بار با بچه ها رفته بودیم چالوس، نزدیک ظهر دوست پسر یکی از دوستام که از بچه های دانشگاه هم بود زنگ زد بهش گفت کجایی؟   - پسره تا فهمید ما اومدیم چالوس اصرار کرد که خوابگاه کسی نیست و من تنهام باید بیام چالوس پیش شما.      - خلاصه دوستم حریفش نشد منتظر شدیم تا آقا رسیدن چالوس. به همه خوش گذشت ولی شب تا رسیدیم خوابگاه شوکه شدیم وقتی دیدیم اخبار گردش رفتن ما زودتر از خودمون رسیده. تقریبا همه میدونستن ما کجا رفتیم و آقای ب هم با ما بوده. ظاهرا دو تا دیگه از دخترای خوابگاه ما رو دیده بودن و از اونجایی که ما چند نفر تو شلوغی و شیطنت تو خوابگاه معروف بودیم اخبار به سرعت پخش شده بود و همه کنجکاو بودن که از بین ما کی با آقای ب دوسته.


حالا هر قطره بارون مزه اون روزها و خاطراتش رو به یادم میاره حیف که نمیشه به گذشته برگشت.

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

میگه: هنوز نظرت در مورد من عوض نشده؟
میگم: نه
میگه: من هر شب به این امید میخوابم که صبح نظر تو عوض شده باشه.


 تازه که باهم آشنا شده بودیم می گفت: با تو راحتم. بقول خودش حرفهایی رو که تا به حال به کسی نگفته بود به من گفت. اینجوری شد که بیشتر از از اون چیزی که باید می شناختمش شناختمش. حالا این همه شناخت باعث شده بهش بی اعتماد باشم نمیتونم بیشتر از یک دوست صمیمی بهش نگاه کنم نمی تونم طوری که اون میخواد دوستش داشته باشم. دوستیمون خیلی برام ارزش داره ولی  دوست داشتن که اجباری نمیشه.

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

معشوق های ظالم؟؟؟

 


همیشه وقتی شعر میخوندم با خودم میگفتم این محبوب و معشوقی که شاعر ازش نام برده خودش خبر داره که مایه اصلی یک شعر شده یا اصلا شاعر شعرش رو واسش خونده و اون معشوق بعد شنیدنش چه حسی داشته؟


حالا که خودم با کسی طرفم که دستی تو شعر و شاعری داره و گاهی شعری برام میخونه و میگه: این شعرو واسه تو گفتم یه حس عجیب ولی قشنگ پیدا میکنم به همراه حس مالکیت به اون شعر. حسی لذتبخش که محبوب اون شعر فقط منم نه هیچکس دیگه.


و گاهی دلم برای شاعر عاشق مظلوم و تنها میسوزه یعنی من معشوق اینقدر اذیتش میکنم.

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

بازنشستگی

 


یکی از بلاهایی که ممکنه سر آدم بیاد بازنشسته شدن پدر آدمه. البته بازنشستگی خوبی هایی هم داره ولی بازنشستگی و حضور پدر در تمام طول روز در منزل عوارضی هم داره مثلا باعث میشه خیلی از برنامه هاتون بهم بریزه و از همه بدتر شما مجبورید از دروغ مصلحتی زیاد استفاده کنید.



میخوای فیلم نگاه کنی خوب این فیلمهای هالیوودی گاهی صحنه هایی دارند که برای پدر آدم مناسب نیست خوب پدرجان من نمیتونم راحت جلوی شما فیلم ببینم. 


کلی به خودت رسیدی میخوای بری date تا از اتاق میای بیرون بابا میگه کجا؟ صبر کن برسونمت کاری هم ندارم منتظر میشم کارت تموم شد با هم بر میگردیم. آخه پدر من کدوم دختری با باباش میره سر قرار. اینجاست که شما مجبور میشید از دروغ مصلحتی استفاده کنید.


و خیلی موارد دیگه.......


 

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

 


حواست هست ۲۵ روزه که رفتی؟ پس چرا نمیای؟ نه به وقتی که بعد ۶ ماه باید به زور بفرستمت ولایت نه حالا که رفتی و اصلا یادت نیست باید برگردی درس و زندگیت اینجاست.



من منتظر اولین شبی هستم که برمیگردی که مثل همیشه زنگ بزنی بگی خیلی تنهام بریم بیرون؟      چون بعد از یک ماه با خونواده بودن الان تحمل تنهایی و نداری.


شاید یه روز وقتی اینقدر که تو دوستم داری دوستت داشته باشم بهت بگم که روزهایی که میرفتی شهرت چقدر دلتنگت میشدم.

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

silent

 


میدونی کدوم Ring tone رو واست انتخاب کردم ؟      - silent . اینطوری با هر زنگ موبایل از جا نمی پرم که شاید تو باشی. از وقتی این کارو کردم دیگه استرس اینو ندارم که شاید موقعی زنگ بزنی که من موقعیت صحبت کردن نداشته باشم. دیدن شماره ات و اینکه به یادم بودی هم منو خوشحال میکنه.



+ بین خودمون بمونه از اون موقع مرض checking موبایل گرفتم.

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

13

من که اصلا دوست ندارم امروز بیرون برم از شلوغی خوشم نمی یاد.