۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه



فشار خون مامان بزرگم رفته بالا مامانم از عصر دیروز رفته پیشش تا تنها نباشه.نزدیکه ظهره میرم تو آشپزخونه تا یه چیزی واسه ناهار درست کنم، چشمم به ظرف های نشسته شام دیشب میفته مشغول ظرف شستن میشم و با خودم غر میزنم حتما مامان باید میرفت خوب یکی دیگه می موند پیش مامان بزرگ که حالا من مجبور نباشم از درسم بزنم غذا درست کنم، یه دفعه بوی آلبالو حس میکنم بوی مایع ظرفشوییه، یادم میاد آخرین باری که ظرف شستم یک مایع ظرفشویی نیمه پر با اسانس سیب کنار سینک بود و حالا یه مایع ظرفشویی نصفه با اسانس آلبالو، از خودم خجالت میکشم...

۷ نظر:

  1. چیزی برای خجالت کشیدن وجود نداره.. امیدوارم فشار خون مامان بزرگ هم پائین بیاد. می دونم که خیلی سخته موفق باشی

    پاسخ دادنحذف
  2. کاش همه ما کمی مثل شما با وجدانمون صادق بودیم

    پاسخ دادنحذف
  3. ایشالا خانم بزرگ بهتر بشن. واسشون دعا میکنم.

    پاسخ دادنحذف
  4. دنياي وارونه...!

    پاسخ دادنحذف
  5. این که خوبه! من آخرین باری که ظرف شستم هنوز مایع ظرفشویی اختراع نشده بود.

    پاسخ دادنحذف
  6. سلام عزیز دلم
    ممنونم که سر زدی
    افتخاره دوستی می دی؟؟؟
    اگه جوابت مثبت بود لینک کن بگو منم لینک کنم

    پاسخ دادنحذف
  7. سلام..
    من با بلاگ دل نوشت با بلاگتون آشنا شدم.قلم متفاوتی دارین شاید به مسائل اطراف کمی مختلف نگاه می کنین!و این خودش نوشته هاتون رو متفاوت کرده!
    مفق باشین!

    پاسخ دادنحذف