فشار خون مامان بزرگم رفته بالا مامانم از عصر دیروز رفته پیشش تا تنها نباشه.نزدیکه ظهره میرم تو آشپزخونه تا یه چیزی واسه ناهار درست کنم، چشمم به ظرف های نشسته شام دیشب میفته مشغول ظرف شستن میشم و با خودم غر میزنم حتما مامان باید میرفت خوب یکی دیگه می موند پیش مامان بزرگ که حالا من مجبور نباشم از درسم بزنم غذا درست کنم، یه دفعه بوی آلبالو حس میکنم بوی مایع ظرفشوییه، یادم میاد آخرین باری که ظرف شستم یک مایع ظرفشویی نیمه پر با اسانس سیب کنار سینک بود و حالا یه مایع ظرفشویی نصفه با اسانس آلبالو، از خودم خجالت میکشم...
چیزی برای خجالت کشیدن وجود نداره.. امیدوارم فشار خون مامان بزرگ هم پائین بیاد. می دونم که خیلی سخته موفق باشی
پاسخ دادنحذفکاش همه ما کمی مثل شما با وجدانمون صادق بودیم
پاسخ دادنحذفایشالا خانم بزرگ بهتر بشن. واسشون دعا میکنم.
پاسخ دادنحذفدنياي وارونه...!
پاسخ دادنحذفاین که خوبه! من آخرین باری که ظرف شستم هنوز مایع ظرفشویی اختراع نشده بود.
پاسخ دادنحذفسلام عزیز دلم
پاسخ دادنحذفممنونم که سر زدی
افتخاره دوستی می دی؟؟؟
اگه جوابت مثبت بود لینک کن بگو منم لینک کنم
سلام..
پاسخ دادنحذفمن با بلاگ دل نوشت با بلاگتون آشنا شدم.قلم متفاوتی دارین شاید به مسائل اطراف کمی مختلف نگاه می کنین!و این خودش نوشته هاتون رو متفاوت کرده!
مفق باشین!